گربه گرسنه
دیشب .. یعنی تقریبا 24 ساعت پیش با دوست عزیزم و به قول گفتنی همکار گرامی ام مشغول پیاده روی بعد از افطار بودیم.. بعد از کافی شاپ در حال بازگشت به خانه بودیم تا اینکه رسیدیم جلو در . من گفتم اگر موافق باشید مجدداً برویم و کمی پیاده روی کنیم .تا اینکه یک گربه دویید جلوی ما .. و ما را ول نکرد. آقای ناصر فرمودند که این گرسنه است . و ما نیز دلمون به حالش سوخت. برش داشتیم .. آوردیم داخل پارکینگ . من رفتم از بالا کمی شیر آوردم .چون بچه گربه بود و نمی توانست گوشت بخورد. خلاصه در یک ظرف کوچک مشغول خوردن شیر شد . بعد از اون که تموم شد فرار کرد! حتی ازمون تشکرم نکرد. تازه روی سنگ های پارکینگ هم خراب کاری کرده بود .. چون من رفتم بانک و برگشتم دیدم زمین خیسه و متاسفانه نشد حالشو بگیرم !! بی شعور شیرشو که خورد جفتکش رو به ما زد !
در هر صورت حیوان خدا بود ... و شدیدا در خود احساس سبکی می کنیم ... :)
متن جالبی بود!
خدا حفظتون کنه.